جدول جو
جدول جو

معنی خان غرد - جستجوی لغت در جدول جو

خان غرد
خانۀ تابستانی
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
فرهنگ فارسی عمید
خان غرد
(غَ)
خانه تابستانی راگویند. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
بسا خان و کاشانه و خان غرد
بدو اندرون شادی و نوشخرد.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
خان غرد
خانه تابستانی
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
فرهنگ لغت هوشیار
خان غرد
((غَ))
خانه تابستانی
تصویری از خان غرد
تصویر خان غرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون سرد
تصویر خون سرد
مقابل خون گرم، در علم زیست شناسی، کنایه از ویژگی کسی که زود خشمگین نمی شود، بردبار، متین، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان برد
تصویر جان برد
جان بردن، جان به در بردن، جان در بردن، رهایی از مرگ، برای مثال به جان برد خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتۀ خود نیاورد یاد (نظامی۵ - ۸۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ خَ)
کاروانسرای را گویند و آن را خان نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام موضعی بوده است بقرب خوارزم. در سال 93 هجری قمری که قتیبه با خوارزمشاه صلح کرد خام جرد را بگشاد. (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعیدنفیسی ج 1 ص 267 بنقل ازطبری ج 8 صص 83- 90 و ابن اثیر ج 4 صص 233- 236)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام یکی از قراء انار از اعمال قم است. (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی ترجمه حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیۀ سیدجلال الدین طهرانی چ 1313 هجری شمسی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام ایستگاه راه آهن جنوب، در 265 هزارگزی تهران، میان راهگرد و مشک آباد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
صفت عمومی تمام جانورانی است که دمای بدن آنها ثابت نیست و از تغییرات دمای محیط پیروی می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی) ، جانوری که با سرد شدن هوابخواب می رود و از حرکت می ایستد تا دوباره هوا گرم شود، آنکه زود خشمگین نگردد. آنکه زود از جای بدر نرود. (یادداشت مؤلف). مقابل خون گرم، حلیم. بردبار. شکیبا. مقابل خون گرم، بی غیرت. بی حمیت. لاقید. بی رگ. بیقید، آنکه دیر دوستی کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
وصف آهو است و آهوی ختن گرد آهویی است که مشک را از نافۀ او گیرند. کنایه از روز است:
شباهنگام کآهوی ختن گرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
کسی که در یک خانه قرار نگیرد و از این خانه به خانه دیگر رود، کوچه گرد. متحرک:
همی رفتند و می گفتند کاندرحسن فرد است این
مه سینه نشین است این نه ماه خانه گرد است این.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ مَ)
خانه شوهر. خانه زوج: خانه ارثی بچه های فلانی خانه مرد است نه خانه زن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ نَ)
خانه هایی که برای مهره های نرد در تخته نرد است:
خانه ظالم بهم تا چشم میزد روزگار
رنگ بنیادش بجا چون خانه های نرد بود.
شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن میباشد. مذهب آنها شیعی و زبانشان لری و لکی است. آب این ده از رود خانه صیمره و محصول آنجا غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی میباشد. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ رَ / رِ)
کنایه از برج حمل است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
شرف شمس ز خان بره نیست
شرف شمس بواو قسمست.
خاقانی (از فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
(نِ خَ رَ)
خان است که کاروانسرا باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
خان خرک شده ست همه خان مان ما
بر یکدگر نشسته درو کاروان برف.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری).
، کاروانسرای کوچک. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اردمه بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و 17 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به نیشابور، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل، دارای 936 تن سکنه است که شیعی مذهب و فارسی زبانند، این ده از رودخانه مشروب میشود و محصولاتش غلات، بنشن، میوه جات و اشجار و اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند، راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ناحیه ای است در عباسی و یک جانب ’مضافات’ آن میباشد. یعنی ’مضافات’ که از بلوکهای عباسی است حدودش از قریۀ نخل ناخدا به بندر خمیر و از کوش تا خان سرخ و مرکزش بندرعباس است. (از جغرافیای غرب ایران تألیف بهمن کریمی)
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی و دارای 38 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
گیاهی است بیابانی، عرفج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نوعی از حشرات هی من-وپ-ت-ر که آن را در تداول عوام فرانسه ’اره مگس’ نامند
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
خانه تابستانی. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379) (ناظم الاطباء). رجوع به ’خان غرد’ شود
لغت نامه دهخدا
کبودی روی پوست که در اثر ضربه حاصل شود، خون دمردک
فرهنگ گویش مازندرانی